پارس ۲۴

انعکاس پایداری ملتی در بند

پارس ۲۴

انعکاس پایداری ملتی در بند

تا تنی بی‌جان نشده و خانواده‌ای داغدار , صدایتان را بلند کنید

undefined


بیایید یک لحظه تجسم کنیم ده روز گرسنگی آن هم در انفرادی یعنی چه؟ زندانی با شکم خالی از درد فریاد می‌کشد، خودش را روی زمین‌های داغ سلول می‌کشد، از فرط استیصال داد می‌زند که کسی بیاید به دادش برسد و هیچ کس نمی‌آید و بعد در همان حال خواب‌اش ببرد. این احتمالن فقط مال دو سه روز اول است که هنوز به تنش جانی مانده. بعد از پنج روز احتمالن فریاد هم به زور می‌تواند بکشد و فقط زوزه‌ی گرسنگی‌اش هر چند ساعت یک‌بار بلند می‌شود، به در آهنی سلول می‌کوبد، فحش می‌دهد، حتی بلند گریه می‌کند، اما باز هم خبری نمی‌شود. در پاسخ فریاد‌هایش فحش و ناسزا و تهدید می‌شنود. از روز شش‌ام دیگر به زحمت می‌شود از سلول‌ها صدایی شنید، سفیدی چشم‌ها نمایان می‌شود، بدن‌ها مچاله و زانو‌ها در شکم برای تحمل درد...و همین طور اضافه کنید روز هفتم، روز هشتم، روز نهم... روز دهم. زندانبان فحش می‌دهد که می‌توانی از گرسنگی بمیری. فکر نکن اتفاقی می‌افتد.

این صحنه‌ها را یک لحظه تجسم کردن برای منی که خانواده این زندانی‌ها نیستم کشنده است چه رسد به عزیزان دل‌نگران‌شان، به پرستو، به ژیلا، به ستایش...

آی آدم‌هایی که اینجا را می‌خوانید! می‌دانم حرف زدن این روزها سخت شده است. می‌دانم سکوت گاهی بلندترین صدای اعتراض است و از سر ناتوانی نیست. می‌دانم هر روز به فکرید و در خلوتتان در اندوه خانواده‌های زندانیان سیاسی و دردهای آن‌ها شریک. اما شما را به هر چیزی که باور دارید قسم‌تان می‌دهم این روزها ساکت ننشینید. این اعتصاب‌ها جدی‌ست و همین طور پیش برود تلفات خواهیم داد. فکر کردید آن‌ها از مرگ عزیزان ما هراسی به دل دارند؟ ممکن است کار تا جایی بالا بگیرد که یک نفر این وسط قربانی شود تا حاضر شوند ملاقات بدهند. اما من حتی نمی‌توانم به آن لحظه فکر کنم که تن بی‌جان عزیزی را از سلول‌ بیرون بکشند و به خانواده‌اش تحویل دهند و بگویند خودش اعتصاب کرد. می‌خواست نکند. باور کنید این کار را خواهند کرد. تابستان پارسال را که یادتان نرفته؟

باور کنید اگر هر یک نفر نترسد دوباره صدایمان به بلندی تابستان پیش خواهد شد. اگر صدای تظلم‌خواهی خانواده‌های اعتصاب‌کنندگان را می‌شنوید صدایتان را بلند کنید. تا تنی بی‌جان نشده و خانواده‌ای داغدار صدایتان را بلند کنید. اگر ایران بودم قطعن می‌رفتم روبروی اوین برای همدلی با خانواده‌های اعتصاب‌کنندگان. می‌رفتم کنارشان روی زمین‌های داغ می‌نشستم. آخرش این بود که من هم باتوم می‌خوردم. از درد گرسنگی که ده روز است روح و جان آن شانزده نفر را جویده که بدتر نبود.


پ.ن. از محمدرضا ۱۰ روز است که خبری نیست. بعد از آخرین ملاقاتی که نزدیک ده روز پیش داشت هیچ خبری از او نداریم. اما وقتی اخبار اعتصابات را می‌خوانم، شرم می‌کنم از این‌که بنویسم ۴۵ روز است از شنیدن صدای او محرومم . این روزها او در مشهد زندانی‌ست (گرچه مطمئن نیستیم از اینکه دوباره به تهران منتقلش کرده‌اند یا نه).


http://fatemehshams.com/2010/08/04/post_197/



ارسال به شبکه های اجتماعی


                                   Share/Bookmark